نمیدونم کجای داستان عجیب بود اما همه چیز از یه وبگردی ساده شروع شد. البته دقیقتر بخوام بگم از یه «سوشیالمدیاگردی» شروع شد.
دیگه دقیقتر از این نمیشه گفت. بیخیال!
بعد از تاسیس شعبه دو دفتر، به شدت سرمون شلوغ شده بود (البته الان هم هست) اما با این حال، هنوز برای زندگیِ خصوصی وقت میذاشتم و با دوستهای قدیمیم کافهگردی میکردم و آخر شب هم توییتر و اینستاگرام ولمون نمیکرد. قبل خواب هم طبق عادت، مولانا میخونم و یک بیت همیشه توییت میکنم!
این عجیبه قطعا 🙂 بگذریم.
اینستاگرامِ عجیبی دارم. البته بعد از اینکه بیخیالِ پیجِ ۳۰ هزارنفریم شدم، زیاد فعالیت نمیکنم و خسته شدم از هرکی که پکیجفروشه!
بیشتر سعی میکنم ارتباطات رو حفظ کنم و بههمین خاطر، فقط آدمهایی که فکر میکنم برام ارزش دارن رو فالو کردم.
نمیدونم هدف از گفتن اینها چی بود اما به هرحال، بازم بگذریم.
بر خلاف اینستاگرام، تویِ توییتر بیشتر خودمم!
البته منِ اینترنتی! که بهتر میتونه تایپ کنه و بهتر میتونه احساسش رو ابراز کنه (منظور ، بروز احساسات 😁)
اما با اینحال، نمیدونم که چرا وقتی پایِ کراش درمیون باشه، دیگه هیچ تواناییِ خاصی نداری که حتی خوب توییت بزنی!
واژه عجیبیعه. «کراش» !
اولین باره که تویِ زندگیم از کلمه «کراش» استفاده میکنم. خیلی عجیبه! نه؟
عجیب اما جالب!
همیشه به خودم میگفتم که هیچوقت امکان نداره وقتی کسی رو ندیدی و حتی صداش رو واضح نشنیدی، بتونی بهش احساسی پیدا کنی!
اما خب پیش میاد دیگه :))) نمیدونم چطور و از کجا این حس شکل گفت اما هرچقدر بیشتر بهش فکر میکنم ، بیشتر برام جذابتر میشه داستان!
«خیلی کیوته» و اینو خودش هم ممکنه بدونه!
پایانِ پارتِ یک